توضیحات
… نابغه، مسيرِ انشعاباتِ پياپى را تا رهيابى به سادهترين عنصر وجودىاش كه همانا شاخۀ «بنيادى» است ناگزير درمینوردد. تمام تحليلها، اين همنهادِ (سنتز) ناممكن را، اين بارقۀ لرزان را فراهم آورده و به آن منتهى مىشوند. و كلام واپسين این که: «ما به جهان تعلق نداريم»، اما اين نقطهنظرِ موجودِ اينجهانى است؛ فرشتۀ ديدگان، از جهان، بىجهانى مىآفريند. رامبراند ما را به جلاىِ وطن وا مىدارد. سرزميناش نوری از هلند است، بد آويخته به ميخپايههاىِ زرین، نوسان میکند، عميقاً دستخوش آشوب، مثل بغبغوى كبوتران مقدّس، با هزاران بالِ برگشوده بر انجیلِ زمان، در آمد و شد خیل پيغمبرانِ ژندهپوش، گرچه مُطلا آنان هم بینوایانه چشم به آسمان دوختهاند. آن چه رامبراند از ميانِ قشرهای ابتلا و زمان مىبيند، ردّ خروشانِ روز و شب در خطۀ پاكىهاست؛ در پرتوِ پُرترههاى پیاپى از خویش، آن چه مىبيند، زوال تن، و ظهور آرامش در حاشيۀ چشمها و پيشانى است؛ و آن چه را از ميان تجمل و زرق و برق اندام و چهرهها مىجويد ـ از پیش تثبيت شده در غیاب با نقاشى ـ جهت توجيه، مشروعيّت گذارها و برزخهاى نكوهيده است. اگر سفر جنونآساست، پايانش به برآمدنِ خورشيد ماننده خواهد بود. نيمسوزهاى آتشِ روح، نجاتدهنده، به زير خاكسترِ گناه به جا ماندهاند. به زيرِ مادۀ با ثبات و متلاطم تابلوهاىِ رامبراند شرارهای در شُرُف تكوين است.
(رامبراند شب و رامبراند روز/صلاح ستیتیه)
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.