توضیحات
چشم بد دور که این لحظه دو شیر از بلد بیشه زِ گردان دلیران، چو گویی همان رستم دستان، در این وادی برقصند، بسا شیر و پلنگند به لطف صمد قادر وهاب، دو تن دل زده در آب، چُسان هور و پریان، فرو کوفته و حاذق و دانا و توانا، چُنان مرشد و استاد در آن فن کمر و چرخش میدان زِ آن زُلف پریشان پر از ناز و قِر و عشوه و نازند و بتازند چنان چرخش کیهان و سپس چند تکانی و تکانهای چُنانی و که من دانم و دانی که میجنبد و میجنبد و هِی جنبش و جنبان و بریزد شرف و عافیت و زُهد و عبادت ز سرِ مومن و عارف، چو ببیند چنین عشوه و نازی بدینسان، پُر و فَت و فراوان.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.