توضیحات
🔸فقط کسی که گذشتهاش را از یاد برده باشد شبها با جنون همراه نمیشود. برای من اما که زندگیام را با دهها تصویرِ سمجِ باقیمانده در ذهنم سرکرده بودم، این شبها تمامی نداشت. تازه چند روز بود که آمده بودم و حالا باید برمیگشتم. صبح، پشتِ پنجرهی رو به خیابان ایستاده بودم و شقیقهام را به سردی شیشه فشار میدادم تا سردرد از پنجره به بیرون بخزد. باید راههای رفته را برمیگشتم تا بفهمم چهطور به اینجا رسیدهام. شاید همه چیز قبلاً اتفاق افتاده بود. در یک بازهی زمانی بیستساله که از این شهر دور بودم. همیشه آن را تصور کرده بودم، با تفاوتهای جزیی، رویاپردازی و کمی خوشبینی تا شاید آخرِ داستان جورِ دیگری تمام شود. اما نشد. زمان مسیرِ خودش را رفته بود…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.